سفر

امروز تاریک و سرده. از نصفه شب تا حالا داره بارون می یاد. گاهی نم نم, گاهی شُر شُر. روزها خیلی به سرعت و فشرده می گذرن. دو هفته و نیم هر روز برای بچه ها صبحانه و نهار درست کردم تا دخترک آشپز برگشت. دو روزه که دیگه نمی رم سر کار. سر کار یه مسائلی بوجود اومد که باعث شد نرم. برام خیلی مهم بود که به مسائل خاص بچه ها توجه بشه و به نیاز های خاص بچه ها پاسخ داده بشه. اما خب برای اونها اینطور نبود. بیشتر از دستشون عصبانیم تا ناراحت. 

دو هفته ای یه که سرما خورده ام. گاهی بهتر و گاهی بدتر می شم. 
از دیروز دوباره شروع کردم کم و بیش دنبال کار گشتن. اما این دفعه با یه دید دیگه.
جم و جور کردن و جا به جا کردن وسایل انباری هنوز هم ادامه داره و نمی دونم چه موقع ممکنه به پایان برسه. 
دوره ای که کلی براش هیجان داشتم, شروع شد. روز اولش خیلی خسته بودم, خیلی نفهمیدم چطور گذشت, بیشتر تبادل اطلاعات بود. روز دوم خیلی خوب بود. هفته دیگه داریم می ریم سفر. به اون شهری که این رویکرد آموزشی ازش می یاد. ٧٠ نفر به این سفر می یان اما هر کس برای خودش سفر می کنه. یه عده از شهرای اطراف می یان و یه عده هم از کشور همسایه. من همسفر ندارم چون از ١٠ نفر همکلاسی هام هیچ کدوم نمی یان. با قطارِ شب می رم تا صبح اول وقت اونجا باشم. تنها قطارِ شبی که تاحالا باهاش سفر کردم, قطارِ مشهد تهران بوده. بنابراین اینجا برام این تجربه جدیده.
کلی هیجان دارم و خوشحالم که می رم سفر. تا حالا به همچین سفر تحصیلی نرفتم. چهار شب می مونم و شب پنجم باز تو راه برگشتم. هر روز اونجا سمینار و کلاس برگزار می شه تا ساعت ٥ و ٦ بعدازظهر. بعد می تونیم بریم گردش. خیلی احتیاج به سفر دارم. فکر می کنم خیلی سرحالم بیاره این سفر. هر چند که خیلی فشرده است و مطالب آموزشی زیاده.   

نظرات

پست‌های پرطرفدار