عشقِ پیر یا پیرِ عشق

روزی که فهمیدم خانومی که قراره توی سفر هنری ۳ روزه‌ام منو همراهی و راهنمایی‌ کنه، یه خانوم ۷۰ ساله است، گفتم وای! نکنه هی‌ بگه ننه من که پام درد می‌‌کنه، ننه من که این همه راه رو نمی‌‌تونم بیام، ننه اینجوری، ننه اونجوری! نمی‌‌دونم چرا یک لحظه یادم رفت که توی ایران نیستم و اینجا واقعا یه خانوم ۷۰ ساله پیرزن محسوب نمی‌‌شه. اولین باری که دیدمش حدود ۴ ماه پیش بود، فکر کردم اوخ! اینکه خیلی‌ پیر، لاغر و نحیف، رگ‌های گردنش بیرون زده، موهاش یک دست سفید، اما خنده رو بود و خوش اخلاق. من خیلی‌ معمولی‌ باهاش برخورد کردم. دو هفته پیش دعوتم کرد آتلیه اش. خیلی‌ جای نقلی، قشنگ و دنجی بود. گفت توی یه اتاق خودش کار می‌‌کنه و توی یه اتاق شوهرش که گرافیسته. فکر کردم وای چه رمانتیک! توی اتاق وسطی که حکم حال رو داشت، کارهاشون رو زده بودن به دیوار، عین یه گالری کوچولو و یه میز بود که ما پشتش نشستیم. ازش خوشم اومد، زن مهربون و با حوصله‌ای یه. بعد از حدود یک ساعت و نیم با هم اومدیم بیرون چون می‌‌خواست بره بیرون، یه مسیری رو با هم رفتیم. وقتی‌ می‌‌رفتیم به طرف ایستگاه اتوبوس، اتوبوس رسید و اون شروع کرد به دویدن، از من افتاد جلو! همونجا بود که واژهٔ پیرزن رو اصلا توی ذهنم گذاشتم کنار! امروز دوباره رفتم پیشش، با چه حوصله‌ای منو راهنمایی‌ می‌‌کرد، کار هام رو نگاه می‌‌کرد، چقدر به من شور و شعف داد برای تکمیل کار هام، برای شروع کار‌های جدید. اصلا پر از شور بود، پر از ایده. وقتی‌ داشت بهم توضیح می‌‌داد که چطوری با بچه‌ها کار کنم و چطوری یه قصه تعریف کنم، دستمو زده بودم زیر چونه‌ام و همین طور محو حرف زدنش شده بودم، گفتم چقدر دلم می‌‌خواست الان کوچولو می‌‌شدم مثل نوه‌هات که می‌‌گی‌‌ می‌‌یان پیشت نقشی‌ می‌‌کشن، منم می‌‌اومدم. شوهرش اومد پیش ما، اصلا پیر به نظر نمی‌‌اومد، خیلی‌ سر زنده، با یه لبخند گنده توی صورتش. وقتی‌ می‌‌خواست شوهرشو معرفی‌ کنه گفت: این یه هنرمان خیلی‌ بزرگه، خیلی‌ کار‌های فوق‌العاده‌ای انجام می‌‌ده‌ و به چند تا از کارهاش اشاره کرد. شوهرش با یه عشقی‌ نگاهش کرد و گفت نه من خیلی‌ هنرمند نیستم، بیشتر کار‌های تبلیغاتی می‌‌کنم. گفتم وقتی‌ زنتون می‌‌گه‌ هنرمندین، لابد هستین دیگه! دستشو گذشت روی قلبش گفت وقتی‌ اون می‌‌گه‌، حال روحم رو خوب می‌‌کنه، واسه روحم خوبه (ترجمه ش یه چیزی توی این مایه‌ها می‌‌شه!). اصلا دلم واسه جفتشون ضعف رفت، بعد از این همه سال زندگی‌، این همه عشق، قابل تقدیره، با چه آرامشی کنار هم کار می‌‌کنن، هر کسی‌ کار خودشو می‌‌کرد. من عاشق زوج‌های اینجوریم، اونایی که بعد از ۴۰-۵۰ سال زندگی‌ در کنار هم، هنوز عاشقن، می‌‌بینم که این عشقا فقط مال قصه‌ها نیست، حقیقت داره...

نظرات

پست‌های پرطرفدار