نامههای نانوشته
خوشگلم دلم برات یه ذره شده، چه خوب بود که امروز صداتو شنیدم. توی صدات یه غمی بود، گفتی که حالت گرفته بود این روزا. دلم گرفت، غصه ات اومد توی دلم دختر. چرا زنگ نزدی بهم؟ من ۲۰ ساله که در به درِ تو ام، عاشق تو ام. چرا از من دوری؟ چرا بیشتر بهم زنگ نمیزنی، چرا بیشتر دردِ دل نمیکنی، چرا بیشتر ایمیل نمیزنی؟ چرا وبلاگم رو نمیخونی؟ نگو تو که زندگی منو میشناسی، آره میشناسم، میدونم، ۲۰ ساله که میدونم . یادته قدیما، تولد که می گرفتم، می گفتم فقط خودت بیا؟ دلم می خواست یک بار هم که شده، تو فقط مال خودم باشی دختر. اما بیا و وقت بیشتری به دوستی مون بده، تو که میگی دلتنگی برام. تمام زمستان امسال، شالی رو که تو برام خریده بودی رو انداختم، شب ها لاکتابی رو که برام خریدی می ذارم لای کتابی که می خونم . کاشکی بیای پیشم و فقط من باشم و تو، مثل من که اومدم و مهمون تو شدم و دریا، توی خونه ی نوقلی ای که داشتی. کاشکی یه روز دوباره خونه دار بشی، من بیام خونت. بدون که دوستت دارم دختر، اندازهٔ ستارههای آسمون و اندازهٔ ماه که منو تورو به هم میرسونه.
..........................
سلام دختر خاله. دلم تنگه برات. هیچ وقت تا حالا برات نامهای نفرستادم، حتا بوده زمانهایی که در طول یک سال، یک بار هم صدای هم رو نشنیدیم. دختر خاله یادته چقدر با هم بهمون خوش میگذشت، یادته بچه بودیم؟ یادته تابستونها عصر که میشد از توی استخر در میاومدیم، سر این که کی شیلنگ آب رو اول روی خودش بگیره، دعوا میکردیم؟ آخه شیلنگ توی آفتاب که میموند، داغ میشد، بعد اولین آبی که ازش میاومد بیرون گرم بود. یادت بعدش مامانت برامون سینی میذاشت، نون و کره و مربای آلبالو میخوردیم؟ دختر خاله یه روزی که تو ۱۷ ساله بودی و من ۱۸ ساله، اومدم توی اتاقت، تو خونه نبودی، یه دفتری روی میزت باز بود، جلدش فکر کنم قرمز بود. تا اون موقع نمیدونستم دفتر خاطرات مینویسی. چشمم افتاد به جملات، فضولیم گُل کرد، خوندمشون، قلبم میزد، شکه شدم، نوشته بودی که برات خواستگار اومده، همون روزی که منو تو نخ بازی میکردیم، نوشته بودی که چقدر استرس داشتی و کلافه بودی و خودت رو با بازی کردن با من سرگرم کردی. دختر خاله کاشکی اون روز به من یواشکی، در گوشم گفته بودی که کلافه ای، کاشکی گفت بودی که داری به یه دنیای دیگه قدم میذاری، کاشکی گفته بودی. خیلی زود عروسی کردی. من چیز خیلی زیادی از عروسیت یادم نیست. باید تصاویر رو تکه تکه کنار هم بگذارم. میدونم که منو تو خیلی با هم فرق داشتیم، میدونم که خانواده هامون کلا با هم متفاوت بودن. میدونم که تو توی خانوادهای زندگی میکردی که باید زود ازدواج میکردی و درس خوندنت خیلی برای خونوادت اهمیت نداشت. اما تو با استعداد بودی دختر خاله. خیلی نقاشیهای قشنگی میکشیدی، دلت میخواست بری دانشگاه. یادته برات معلم ریاضی میاومد توی اتاق پایین؟ دختر خاله نمیدونم کِی بود که پدرت فوت کرد، نمیدونم اصلا من بهت تسلیت گفتم؟ یادم نمییاد. چند روز پیش بعد از یکی دوسال صداتو شنیدم، گفتی که پسرت ۵ سال و نیمه است. من پسرت رو فقط یک بار دیدم. دختر خاله چرا آدمها گاهی انقدر از هم دور میشن؟ راستی من تا حالا تورو دختر خاله صدا نکردم دختر خاله، با این که همیشه از بچگی مادرت رو خاله صدا زدم. دختر خاله برام ایمیل بزن. خوبه که این روزها اهل اینترنت شدی، شاید دوباره ارتباطمون با هم برقرار بشه. دوستت دارم دختر خاله با استعداد من. کاشکی یه روز وقت کنی دوباره بری دنبال رویا هات. حیف که نمیتونم این نامه رو برات پست کنم، حیف که مرزها نمیذاره، حیف که فاصلهها نمیذاره، حیف که چیزهایی هست که نمیذاره...
..........................
سلام عزیز مهربون، دلم برات تنگ شده راستش، با اینکه نساختیم با هم این دفعه که اومدم پیشت. پریروز که توی دلم صدات کردم، زنگ زدی، توی سفر بودم، گوشی رو برداشتم، فهمیدم که صدامو شنیدی، رفته بودی برام دعا کنی، گریه میکردی پای تلفن، نمیدونی چقدر خوشحال شدم که صداتو شنیدم.
..........................
سلام عزیز مهربون، نمیدونم چی صدات کنم، دایی خوب باشه شاید. البته خودت میدونی که پیش من یه اسم دیگه داشتی. حیف شد که رفتی. دلم گاهی تنگ میشه برات. این سالهای آخر بودنت، ارتباطمون کم شده بود. به خصوص از وقتی از ایران رفتی. عروسی پسرت که دیدمت، خیلی شکسته و پیر شده بودی و ساکت. یه سکوت سردی بود انگار بینمون. بعد هم که رفتی یهو بیخبر. مرگت خیلی دلمو شکست. کاشکی بودی هنوز، دلم میخواست برات حرف بزنم، سال هاست که دیگه از کار و زندگی من خبر نداری.
..........................
سلام دوست من، کاشکی یه دلیلی برای جواب ندادن ایمیلها و تلفن من میآوردی. فکر نمیکنم خیلی مؤدبانه باشه که آدم کسی رو بی دلیل نادیده بگیره. شاید بد نباشه که آدم حداقل بگه که نمیتونه به دلایلی ارتباطش رو حفظ کنه. شاید اینطوری مؤدبانه تر باشه، نه؟
..........................
سلام دختر خاله. دلم تنگه برات. هیچ وقت تا حالا برات نامهای نفرستادم، حتا بوده زمانهایی که در طول یک سال، یک بار هم صدای هم رو نشنیدیم. دختر خاله یادته چقدر با هم بهمون خوش میگذشت، یادته بچه بودیم؟ یادته تابستونها عصر که میشد از توی استخر در میاومدیم، سر این که کی شیلنگ آب رو اول روی خودش بگیره، دعوا میکردیم؟ آخه شیلنگ توی آفتاب که میموند، داغ میشد، بعد اولین آبی که ازش میاومد بیرون گرم بود. یادت بعدش مامانت برامون سینی میذاشت، نون و کره و مربای آلبالو میخوردیم؟ دختر خاله یه روزی که تو ۱۷ ساله بودی و من ۱۸ ساله، اومدم توی اتاقت، تو خونه نبودی، یه دفتری روی میزت باز بود، جلدش فکر کنم قرمز بود. تا اون موقع نمیدونستم دفتر خاطرات مینویسی. چشمم افتاد به جملات، فضولیم گُل کرد، خوندمشون، قلبم میزد، شکه شدم، نوشته بودی که برات خواستگار اومده، همون روزی که منو تو نخ بازی میکردیم، نوشته بودی که چقدر استرس داشتی و کلافه بودی و خودت رو با بازی کردن با من سرگرم کردی. دختر خاله کاشکی اون روز به من یواشکی، در گوشم گفته بودی که کلافه ای، کاشکی گفت بودی که داری به یه دنیای دیگه قدم میذاری، کاشکی گفته بودی. خیلی زود عروسی کردی. من چیز خیلی زیادی از عروسیت یادم نیست. باید تصاویر رو تکه تکه کنار هم بگذارم. میدونم که منو تو خیلی با هم فرق داشتیم، میدونم که خانواده هامون کلا با هم متفاوت بودن. میدونم که تو توی خانوادهای زندگی میکردی که باید زود ازدواج میکردی و درس خوندنت خیلی برای خونوادت اهمیت نداشت. اما تو با استعداد بودی دختر خاله. خیلی نقاشیهای قشنگی میکشیدی، دلت میخواست بری دانشگاه. یادته برات معلم ریاضی میاومد توی اتاق پایین؟ دختر خاله نمیدونم کِی بود که پدرت فوت کرد، نمیدونم اصلا من بهت تسلیت گفتم؟ یادم نمییاد. چند روز پیش بعد از یکی دوسال صداتو شنیدم، گفتی که پسرت ۵ سال و نیمه است. من پسرت رو فقط یک بار دیدم. دختر خاله چرا آدمها گاهی انقدر از هم دور میشن؟ راستی من تا حالا تورو دختر خاله صدا نکردم دختر خاله، با این که همیشه از بچگی مادرت رو خاله صدا زدم. دختر خاله برام ایمیل بزن. خوبه که این روزها اهل اینترنت شدی، شاید دوباره ارتباطمون با هم برقرار بشه. دوستت دارم دختر خاله با استعداد من. کاشکی یه روز وقت کنی دوباره بری دنبال رویا هات. حیف که نمیتونم این نامه رو برات پست کنم، حیف که مرزها نمیذاره، حیف که فاصلهها نمیذاره، حیف که چیزهایی هست که نمیذاره...
..........................
سلام عزیز مهربون، دلم برات تنگ شده راستش، با اینکه نساختیم با هم این دفعه که اومدم پیشت. پریروز که توی دلم صدات کردم، زنگ زدی، توی سفر بودم، گوشی رو برداشتم، فهمیدم که صدامو شنیدی، رفته بودی برام دعا کنی، گریه میکردی پای تلفن، نمیدونی چقدر خوشحال شدم که صداتو شنیدم.
..........................
سلام عزیز مهربون، نمیدونم چی صدات کنم، دایی خوب باشه شاید. البته خودت میدونی که پیش من یه اسم دیگه داشتی. حیف شد که رفتی. دلم گاهی تنگ میشه برات. این سالهای آخر بودنت، ارتباطمون کم شده بود. به خصوص از وقتی از ایران رفتی. عروسی پسرت که دیدمت، خیلی شکسته و پیر شده بودی و ساکت. یه سکوت سردی بود انگار بینمون. بعد هم که رفتی یهو بیخبر. مرگت خیلی دلمو شکست. کاشکی بودی هنوز، دلم میخواست برات حرف بزنم، سال هاست که دیگه از کار و زندگی من خبر نداری.
..........................
سلام دوست من، کاشکی یه دلیلی برای جواب ندادن ایمیلها و تلفن من میآوردی. فکر نمیکنم خیلی مؤدبانه باشه که آدم کسی رو بی دلیل نادیده بگیره. شاید بد نباشه که آدم حداقل بگه که نمیتونه به دلایلی ارتباطش رو حفظ کنه. شاید اینطوری مؤدبانه تر باشه، نه؟
نظرات
ارسال یک نظر