رقصِ شادی
امروز باز رفته بودم به محل "هنر برای" همه. این دفعه برای یه رقص محلی ایتالیایی. هر بار می رم اونجا، خیلی لذت می برم از این که همچین جایی وجود داره، شاد می شم وقتی مردم بدون توجه به این که از کجا اومدن و چه زبونی دارن، می یان تا مجانی زیر یه سقف با هم برقصن، وقتی همه آدم هایی که همدیگرو اصلا نمی شناسن دست های همدیگرو محکم می گیرن و دور هم حلقه می زنن، وقتی که همه از ته دل می خندن. دلم غنج می ره، کیف می کنم، لذت می برم.
امروز رقصیدیم، هممون با هم، کوچیک و بزرگ، پیر و جوون، همه خندیدیم، همه پا کوبیدیم، هر کس از یه جای دنیا بود. رقص سیسیلی یاد گرفتیم. شاید خیلی چیزی ازش یادمون نمونده باشه، شاید این رقص هیچ جایی به دردمون نخوره اما ۲ ساعت به هممون شادی داد، شادی یی که به دل همه نشست و تو چشم همه موج می زد.
امروز رقصیدیم، هممون با هم، کوچیک و بزرگ، پیر و جوون، همه خندیدیم، همه پا کوبیدیم، هر کس از یه جای دنیا بود. رقص سیسیلی یاد گرفتیم. شاید خیلی چیزی ازش یادمون نمونده باشه، شاید این رقص هیچ جایی به دردمون نخوره اما ۲ ساعت به هممون شادی داد، شادی یی که به دل همه نشست و تو چشم همه موج می زد.
نظرات
ارسال یک نظر