بلاخره برگشتم
بلاخره برگشتم. سفر خوبی داشتم، شاید یکی از بهترین سفرهام به ایران بود. کلی کار کردم، فعال و خلق بودم، دوست هام رو دیدم، کلی ازشون چیز یاد گرفتم. سعی کردم به دور و بری هام کمک کنم و براشون مفید باشم، کتابای خوب رو بهشون معرفی کردم، سعی کردم فرهنگ استفاده نکردن از کیسه نایلون و کمک به محیط زیست رو براشون جا بندازم و خلاصه از این کارای دل خوش کنک. مهمترین چیز برام همین ارتباطات ساده اجتمائی و احساس مثبت و خلاق بودن بود که اینجا نداشتم. کلی هم کار کردم و تونستم کمی پول با خودم بیارم.
شنبه برگشتم، فرودگاه پر از بوهای خوب و نو و خارجکی بود، باز رفتم به گذشته، به روز های خوبِ مسافر بودن.
اومدم تو این سوز و سرما، مشکلات سر جاشه، بی کاری و بلاتکلیفی. ویزام قراره بعد از ٦ ماه انتظار، هفته آینده بلاخره آماده باشه اما باید برای گرفتنش کلی پول تو حسابم باشه که نیست، حالا افتادم در به در دنبال پول که یه جوری تا سه شنبه پول جمع کنم از این و اون که بتونم ویزام رو بگیرم و بگردم دنبال کار و بعد از پیدا شدن کار هم بیفتم دنبال خونه. خلاصه دست به یقه گی با زندگی اینجا ادامه داره.
شنبه برگشتم، فرودگاه پر از بوهای خوب و نو و خارجکی بود، باز رفتم به گذشته، به روز های خوبِ مسافر بودن.
اومدم تو این سوز و سرما، مشکلات سر جاشه، بی کاری و بلاتکلیفی. ویزام قراره بعد از ٦ ماه انتظار، هفته آینده بلاخره آماده باشه اما باید برای گرفتنش کلی پول تو حسابم باشه که نیست، حالا افتادم در به در دنبال پول که یه جوری تا سه شنبه پول جمع کنم از این و اون که بتونم ویزام رو بگیرم و بگردم دنبال کار و بعد از پیدا شدن کار هم بیفتم دنبال خونه. خلاصه دست به یقه گی با زندگی اینجا ادامه داره.
نظرات
ارسال یک نظر