این روزا

الان تو یه کافه نشستم دارم کاپوچینو می خورم. از دیروز بخاطر چیزی که توی سرم خورده سرگیجه دارم و سمت چپ سر و گردنم گرفته. هرچند که سرم هنوز سالمه, اما اون چیزی که توی سرم خورده, قلبم رو شکسته.
یه قسمت هایی از اوضاع هست که روز به روز داره بهتر می شه. امیدم رو از دست ندادم. اما اون قسمت هایی که خرابه, بهم سردرد و میگرن می ده. هنوز کار ثابتی که پاره وقت یا تمام وقت باشه پیدا نکردم اما کارهای پروژه ای جالبن و خوب پیش می رن.  
نقشه های زیادی برای اجرا دارم. با آدم های جدیدی آشنا شدم و کارهای جدیدی رو امتحان کردم.
هنوز دارم تغییر می کنم, رفتارم عوض شده, طرز برخوردم با مشکلات عوض شده. از خودم راضیم. 
هوا همچنان سرد و گرم می شه و تابستون انگار لای در گیر کرده.
زمان زود می گذره, هفته ها و ماه ها تندتند می یان و می رن. تقویمم تا آخر این ماه پره و از اول ماه آینده دیگه تکلیف کاریم اصلا معلوم نیست. 

نظرات

پست‌های پرطرفدار