حسِ خوبِ خونه
دو سال پیش اردیبهشت, وقتی اون همه سبزیجاتو روی قالی آشپزخونه چیدم و مجبور شدم چهار زانو بشینم زمین تا اون همه سبزیجات رو خورد کنم، وقتی یه دیگ برنج پختم، یه قابلمه خوراکِ لوبیا، وقتی برای اولی بار برای ١٠-١٥ نفر غذا درست کردم، برنج رو ریختم توی مجمع، دورش یک عالم تهدیگِ سیبزمینی چیدم، وقتی برای اولین بار تنهایی این همه غذا رو یه روزه درست کردم، لحظات خوبی رو داشتم، حسِ خوبِ خونه توی رگام بود.
نظرات
ارسال یک نظر