امتحان مادری

دیروز و پریروز دوباره با بچه ها بودم. قول داده بودم ببرمشون موزه کودک. خودم هم خیلی خوشحال بودم چون بزرگ ترهارو تنهایی اونجا راه نمی دن و من خیلی دلم می خواست که یه بار برم. 
تمام وقتی که باهاشون بودم, تمام سعی ام رو کردم که همه چیزایی که تئوری بلدم رو اجرا کنم. به جای این که بگم بچه نکن! ببینم چرا داره اون کارو می کنه. اگر رفت زیر میز, به جای اینکه بگم بیا بیرون, خودم برم زیر میز. اگر کار بدی کردن, رفتارشون رو از خودشون جدا کنم, هنوزم بتونم دوستشون داشته باشم. بتونم خستگی و کلافگی شون رو درک کنم. برم جایی که اون هست و از اونجا همراهیش کنم. اگر می گم یه کاری رو نکنن, به جاش بگم چه کار می تونن بکنن یا اون کار رو کجا می تونن انجام بدن. از تکرار خسته نشم. وقتی جیغ می کشن با صدای آهسته باهاشون حرف بزنم. به جای این که تو چهاردیواری نگهشون دارم و بهشون بکن نکن بگم, ببرمشون جایی که بتونن اون کارها رو انجام بدن. سعی کردم تمام رفتاری رو که اینجا دیده بودم و به عنوان رفتار خوب والدین درک کرده بودم رو انجام بدم و همراه و پشتیبان خوبی باشم. خلاصه این که در نقش یه مادر, امتحانم رو خوب پس دادم و به خودم از ۲۰, ۱۹ می دم. 
الان داریم دوباره می ریم موزه. دیشب وقتی برگشتیم له و لورده بوده. بهمون خوش گذشت و رفتارمون با هم خوب بود. مادر خوب بودن, کار خیی سختیه اما. 

نظرات

پست‌های پرطرفدار