روزهای پرکار

۲۰ روزه که ننوشتم. باز اومدم تو کافه مورد علاقه ام بالای کتابخونه شهر. نشتم و می نویسم. هرچی زمان می گذره، کافه شلوغ تر و پر سر و صدا تر می شه.
سفر خیلی خوبی داشتم. 
مادریدِ پر سر و صدا و پر هیاهو، شهر رویاهام نبود. فهمیدم جایی که من دنبالشم، جنوب اسپانیاست. و اونجاست که باید به لیست آرزوهام اضافه اش کنم. 
باز آخر پاییز شد. هوا زود تاریک می شه. ساعت ۴,۵ بعدازظهره، مثل ۱۰ شب سیاهه. برخلاف سال های گذشته هنوز هوا بالای صفره و خبری از سوز و برف نیست. این مدت کارم خیلی زیاد بود. از کارهام راضی ام. ۴ روز پشت هم از صبح تا ۱۱,۵ شب سر کار بودم. یک روز و نیم آمادگی برای کار توی نمایشگاه تحصیلات و مشاغل که برای نوجوون ها برگذار می شه و بقیه وقت مشغول مدل سازی ویترین ها بودم. ۴ روز آخر هفته آینده تمام وقت تو نمایشگاهم. 
دیروز و امروز با بچه های ۳ تا ۶ سال مهد کودک کار می کردم و دیروز عصر مترجم یه خانواده افغانستانی بودم پیش یه وکیل. و خلاصه از سفر که برگشتم از یه کار به کار دیگه می دویدم.  
بیشتر کارتن های اسباب کشی هنوز وسط اتاقه و هیچ امیدی ندارم که به زودی به سر و سامون برسه. دو شبه خواب های درهم برهم می بینم. فکر می کنم به خاطر این همه کارتن و وسیله تو اتاقه.
خونه جدید ماشین لباس شویی نداره و این خیلی 
مسئله پیچیده ای یه در حال حاضر. اصلا دلم نمی خواد توی این ماشین لباس شویی های عمومی لباس هام رو بشورم و این مسئله ای یه که هر چند روز یه بار بهش فکر می کنم.
برنامه بعدی ام سفر به ترکیه و ایرانه که تا حالا دو دفعه عقب افتاده و هنوز تاریخ دقیق
سفرم و مدت موندنم معلوم نیست.
تو یکی دو هفته آینده منتظر جوابی از اداره مهاجرت برای تغییر نوع ویزام هستم و هفته آینده یه مصاحبه شغلی دارم.
روزهام پر و شلوغن و روز به روز کارهایی مثل 
تکه‌های پازل بهشون اضافه می‌‌شه و گسترش پیدا می‌‌کنه.    
شهر روز به روز بیشتر حال و هوای کریسمس به خودش می گیره. 

نظرات

پست‌های پرطرفدار