آخرِ سفر

سفرم روزهای آخر فروردین ماه شروع شد. در یک روز سرد و تنها.
در این سفر فشرده پنج بار با هواپیما و یک بار با کشتی غول پیکر سریع السیر از شهری به شهری و از کشوری به کشور دیگه جابه جا شدم. یکی از آرزوهای بزرگم رو برآورده کردم. کلی تجربیات متفاوت کسب کردم، تصمیمات خوبی گرفتم، اشتباهاتی کردم، چیزهای زیادی یاد گرفتم، یکی از دندون های آسیابم از واست شکست و بعد از سفر مجبور شدم بکشمش. دوست داشتنیترین شلوارم از وسط جر خورد. مکان های بی نظیر و با عظمتی رو دیدم. به شدت دریازده شدم و مرگ رو جلوی چشمام دیدم. کلی عکاسی کردم. دیدگاه های تازه تری پیدا کردم. دوستی ام با دوست ۲۰ ساله ام مستحکم تر شد و تولدم رو کنار دریای کرت جشن گرفتم.  
سفرم امروز در حالی به پایان رسید که، آفتاب، زندگی و عشق توی تنم جاری یه. پر از امید و آرزو و انرژی ام و به روزهای خوب در پیش رو فکر می کنم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار