زندگی ادامه دارد

مدت‌هاست که دست به قلم نبرده‌ام. نه اینکه کلا چیزی ننویسم. هر روز می‌خوانم و می‌نویسم اما نیامده‌ام اینجا از حال و روزم بنویسم. 
مدتی تحت استرس زیاد بودم و در مهدکودک خیلی خبر بود. دست تنها با پانزده شانزده بچه که از در و دیوار بالا می‌رفتند. فرم‌هایی که باید پر می‌شدند، برنامه‌ریزی برای کارهای روزانه کلاس، مربی‌ای که نبود و من باید جایش را پر می‌کردم و هزار کار دیگر.
پروژه‌های شخصی‌ و تکالیف دانشگاه هم جلوی چشمم رژه می‌رفتند و بی‌پولی ته استرس یک قل دو قل بازی می‌کرد.

همه استرس‌ها قلنبه شد و عین یک گردو از عصب سیاتیک سر درآورد و زد بیرون. بقیه پخش شد بین ریزش شدید مو، مشکلات قائدگی و عصب دندانی که دیگر آخرای عمرش بود.
الان بیش از یکماه شده که با درد عصب سیاتیک که هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود، دست و پنجه نرم می‌کنم. درد کلافه‌ام کرده و بعضی روزها حسابی یقه‌ام را می‌گیرد. ۴ روزی است که دندان درد هم اضافه‌اش شده. 
حالا سه هفته‌ای است که سر کار نرفته‌ام اما وقت نداشم سرم را بخارانم. دانشگاه رفته‌ام و در دو سه جلسه کاری شرکت کرده‌ام. کارهای عقب افتاده، درس‌های دانشگاه و پروژه‌های شخصی که تمامی ندارند و معلوم نیست کی به پول می‌رسند را انجام داده‌ام.
جنگل هر روز سبزتر و سبزتر می‌شود. تا پریروز هوا بین پاییز و بهار در رفت و آمد بود. از دیروز انگار تابستان شده. هوای حالی به حالی است. حالا که تابستان شده، همه از خانه‌ها ریخته‌اند بیرون.
چند شب پیش رودَک‌ها آمده بودند لای درخت‌های نزدیک خانه، سروشدا می‌کردند. چراغ‌قوه انداختیم، چشم‌هایشان برق می‌زد، دو یا ۳ تا بودند. شاید هم بیشتر. هیجان داشتم و کمی هم ترس.
جراحی دندان هرچند زمانش خیلی کوتاه بود اما تا یک هفته درد و ورم داشت و آزاردهنده بود.
این روزها بیشتر حس‌هایم را حس می‌کنم، دارم یواش‌یواش با احساساتم ندار می‌شوم.
یکشنبه باید می‌رفتم دانشگاه، صبح که بیدار شدم خورشید داشت آرام‌آرام در آسمان بالا می‌آمد، نورش را از لای درختان جنگل از پشت پنجره می‌دیدم.
در طول حدود ۲ ماه از تونلی از مشکلات جسمی و بالا و پایین‌های احساسی گذشتم. تا تونل اما روشن بود و من بالاخره رسیدم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار