من و کتاب و مترو
یک هفته ست دارم به خودم عادت میدم که توی مترو کتاب بخونم . قبلنا همیشه حالم بد میشد. الان دارم سعی میکنم که کم و بیش بخونم . ولی وقتی محکم ترمز میکنه، کتابو نگاه نمیکنم، اگر نه اوق میزنم . توی اتوبوس هم هنوز نمیتونم زیاد کتاب بخونم، آخه خیلی تکون تکون میخوره. کتابی که لازم باشه روش تمرکز کنم، نمیتونم بخونم، پس بیخیال درس و اینا. در مجموع پیشرفتم خوب بوده. اول کتاب "خاطرههای پراکنده" گلی ترقی رو شروع کردم که سفارش داده بودم مامانم برام بفرسته. دو تا داستانشو خوندم. بعد دیدم خیلی دوسش دارم، حیفم اومد تموم بشه. (مثل موقعای که قسمتهای خوشمزهی غذارو میذارم کنار بشقابم که آخرش بخورم، مزش تو دهنم بمونه، دلم میخواست بعدا کتابو بخونم ) شنیده بودم کتبخونهٔ مرکزی شهر یک سالی میشه که کتابهای فارسی آورده. رفتم اونجا که یه رمانی چیزی پیدا کنم. خیلی سریع نگاه کردم، وقت نداشتم، کتابها هم خیلی کم بودن، ۳-۴ تا طبقه توی یه قفسهٔ باریک. دنبال رمان جدید میگشتم که نخونده باشم. چشمم افتاد به پرندهٔ خارزار و سوشون. سوشون رو برداشتم چون تعریفشو شنیده بودم، نازکتر هم بود، حملش آسون تر بود. الان ۷۰ صفحه ش رو خوندم. راه افتادما!!!
نظرات
ارسال یک نظر