من و دوستِ غولم

دیروز رفتم سالن کتابخونهٔ شهر پیش بانو که اومده بود کتابش رو معرفی‌ کنه. پنج دقیقه‌ای از ۷ بعد از ظهر گذشته بود و کتابخونه تازه تعطیل شده بود. اما یه آقای سیاه پوست سکیوریتی گارد خیلی‌ گنده اونجا بود که مواظب اوضاع بود. بهش سلام کردم، با روی خوش جوابمو داد. برنامه که تموم شد، اومدم پایین، آقاهه هنوز اونجا بود، خدافظی‌ کردم و رفتم به طرف آسانسور و اشتباهی‌ هم دکمهٔ بالارو زدم، هم پایین رو! بعد آقاهه شروع کرد به شوخی کردن، گفت بالاخره می‌‌ری‌ بالا یا پایین؟ من گفتم هر دوش! مهربون بود، چند بار خندیدیم و راجع به آسانسور شوخی کردیم تا آسانسور اومد، سوار که شدم سی‌ سالگی‌ام رو فراموش کردم و براش دست تکون دادم. اون هم شاید به یاد ۵ سالگیش برام دست تکون داد و خندید. خواستم بگم همونطور که دختر‌های ۳۰ ساله می‌تونن به یاد ۵ سالگی شون دست تکون بدن، آقاهای به ظاهر خشن با هیکل‌های گنده هم می‌تونم قلب یه بچه ۵ ساله رو داشته باشن.

نظرات

پست‌های پرطرفدار