جا به جایی‌

بالاخره جمعه بعدازظهر، دوستِ مهربونم با شوهرش اومد و قسمتِ بیشتر اسباب کشیم رو انجام دادم. البته هنوز کامل منتقل نشدم اونجا. کلی‌ تمیز کاری و جا به جایی‌ هست که باید انجام بدم. شنبه هم یه دوستِ مهربونِ دیگه با ماشینش اومد و من رو برد خرید وسایل خونه. این‌ها دوست‌هایی‌ هستن که من اینجا باهاشون آشنا شدم، اینا همون‌هایی‌ هستن که ایرانی‌‌ها بهشون می‌‌گن بی‌ عاطفه، سرد، بی‌ احساس، دشمن، کافر، اینا همون هان! اینا تنها کسانی‌ بودن که اومدن کمک کردن، بهم حرف‌های خوب زدن، امید دادن و منو در آغوش گرفتن . 
هنوز یه سری وسایل لازمه که باید بخرم، درس و مشق هم دارم. از خوابگاهی که گرفتم هم متنفرم هم خوشم می‌‌یاد! کلا در حال حاضر از همه چیز و همه کس هم بدم می‌‌یاد، هم خوشم می‌‌یاد! احساسِ خیلی‌ گندی یه، آدم تکلیفش معلوم نیست! خلاصه حواستون باشه دم پرِ من نیان ها! فکر کنم دپرسیون هم گرفتم، کلکسیونم تکمیله! 

هر روز عین این پرنده ها که چند تا چند تا، شاخه به نوکشون می گیرن تا لونه شون رو  بسازن، چند تا چیز می ذارم توی چرخ خرید، می برم اونجا تا اتاقم رو بچینم و تکمیل کنم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار