پ. ن

بهت نگفتم نوشتن جای حرف زدن و دیدن و چت کردن رو نمی گیره؟ گفتم نوشتن سخته. دیشب خیلی گریه کردم، وقتی رفتم بخوابم، اشکام همینجوری گوله گوله می یومد. بس که دیروز با هیچ کس حرف نزده بودم. دیروز صبح رفتم دندون پزشکی، دو تا کلمه با منشی و دکتر حرف زدم و اومدم خونه. رو زمین برف بود، تو چکمه هام آب می ره، پاهام خیس شد تو راه خونه. رفتم سوپر خریدامو گذاشتم دم صندوق، گفتم سلام، پول دادم، گفتم خدافظ، همین! هیچ بنی بشری رو ندیدم، با هیچ بنی بشری هم حرف نزدم، دلم گرفته بود، شب دیگه نزدیک بود منفجر شم. شهرام اومد خونه خسته بود، قبل از خواب اومدم بگم ی کامی باهم حرف بزن که اشک امونم نداد. یک ساعتی گریه کردم، انقدر که سردرد گرفتم. می خواستم یه دوست نزدیکم پیشم باشه باهاش حرف بزنم، همینطوری از روزمرگی هام تعریف کنم، شوهرم که از همه چی خبره داره، چیزی نداشتم اون موقع براش بگم، کاش تو بودی.
امروز یه کار پیدا کردم بلاخره، از دوشنبه می رم سر کار. یه چکمه نو خریدم که آب توش نره. تولد دخترت مبارک، خوش بگذره به همتون.
     

نظرات

پست‌های پرطرفدار