یک ماهه که اومدم

یک ماهه که اومدم ایران. نمی دونم چرا بعد از یک ماه الان تازه دارم می نویسم. شاید یه دلیلش این باشه که زمان خیلی زود گذشت. پروازم خیلی بد بود، بدترین پروازی بود که به عمرم داشتم. هر بار که با ایران ایر سفر می کنم مثل خر پشیمون می شم. جالب اینجاست که این خرییتم رو هی تکرار هم می کنم. پرواز یک ساعت و ربع تاخیر داشت، به جای دوازده و نیم، یک ربع به دو پرواز کردیم. اونم فقط به خاطر این که شب عید بود و کلی مسافر ایرانی جلوی باجه ها صف بسته بودن و  پرسنل به اندازه کافی برای رسیدگی به این همه مسافر نداشتن. بعد که سوار شدیم فهمیدیم که هواپیما برای بنزین زدن در ترکیه توقف می‌‌کنه و خیلی از مسافرها اینو نمی دونستن و موقع خرید بلیت چیزی بهشون گفته نشده بود. منم جزو همون دسته بودم. کامی بعد از پرواز بهمون سیب و آبمیوه دادن و از نهار خبری نبود. توی هواپیما پر از بچه های کوچولو بود، و کم و بیش گریه می کردن اما یه بچه ٨-٩ ماهه بود که دقیقا پشت سر من بود و تمام طول پرواز رو یه نفس گریه کرد و جیغ های بنفش کشید. پدر و مادر بچه هم که دریغ از یک ذره فهم و درک، حتا یه اسباب بازی هم دست این بچه ندادن یا حتا یک لحظه سرگرمش نکردن، کتابی بخونن قصه ای بگن، هیچی. هیچ! فقط یه بار با هم دو صدایی آواز خوندن که مادره سوسن خانم و پدره اسمال آقا رو می خوند! خلاصه اینکه به طرز بدی سرسام گرفته بودم. ساعت ها همین طور می گذشت و خبری از نهار نبود. مردم حالشون بد شده بود، اعتراض می کردن، بچه ها گرسنشون بود. آخر سر ساعت ٥ بعدازظهر نهار آوردن! همه به قدری گرسنه بودن که می پرسیدن نمی شه دو تا غذا بگیرن؟ دعوا شد، یکی دو نفر حالشون بد شد. خلاصه بساطی بود. خلاصه به جای ٨ شب، ١٢ شب رسیدم.
از وقتی اومدم، کلی کار انجام دادم، کمی کتاب خوندم، کمی این ور اون ور رفتم، یه سری دوستامو دیدم، کلی از وجودشون لذت بردم، کلی باهاشون تلفنی حرف زدم. خدا رو شکر کردم که این دوستارو دارم. 
اما بازم فکر می کم که هنوز خیلی کاری نکردم خیلی زود گذشت. یک ماه دیگه هم برمی گردم دوباره همون آشه و همون کاسه. کاش یه معجزه می شد.        
  

نظرات

پست‌های پرطرفدار