حال و آینده

سه هفته ای می شه که سرد شده, روزای اول که سرد شد, حال و هوای اواسط شهریور رو داشت, الان مثل اواسط مهره, بوی مدرسه می یاد. گرمترین موقع روز ١٨-١٧ درجه است و بیشتر وقت ابریه و بارون می یاد. چند روزی بود که می خواستم برم انباری تا بارونی و چند تا لباس گرم برای خودم از توی جعبه هام بیارم. یک ماه پیش که رفته بودیم انباری, دیدیم تمام پارچه ها و ملافه هام نم کشیده و مجبور شدیم الارقم بی جایی, جعبه پارچه هارو بیاریم بالا و الان یک ماهه که تو خونه تو راهرو, سر راه توالت واستاده. امروز که رفتیم انباری, پدرِ کَت و کول و کمرمون دراومد و مجبور شدیم دو سه تا از جعبه ها و قفسه چوبی رو منتقل کنیم بالا و بذاریم وسط خونه. 
شاید من دیگه دقیق به این اشاره نکردم که ما هنوز تو همین آپارتمان کوچیک و تنگ موقتی هستیم و من مسلما باید وسایل مورد نظرم رو از توی سه تا انباری بیرون می کشیدم. این انباری ها مثل یه سرداب می مونن که دیوارها, سقف و زمینش آجره و خیلی مرطوبه و فضاهای انباری به صورت قفس ساخته شده و می شه توش رو دید. کمی شبیهه زندان های ترسناک فیلم ها. 
موقع باز کردن کارتون ها دیدم که تمام لباس ها, کاغذها و کتاب ها و کیف هام نم کشیدن. کتابام قوس برداشتن, کلاه تابستونیم خراب شده. قفسه چوبیم روش کمی کپک نشسته. خلاصه کلی حالم گرفته شد. 
گاهی خسته می شم از این وضع, از بی جایی, از اینکه مجبورم توی و کنار آشپزخونه حموم کنم, از جا به جا کردن هر روزه وسایل.
الان بیشتر از یک هفته ست که شبا خوب نمی خوابم, نگرانم, نگران آینده. دیروز و امروز سر کار بودم, تا جمعه سر کارم روزا, باز با بچه ها کار می کنم. جمعه تموم می شه تا ببینم ماه بعد یا ماه بعدیش باز کاری هست یا نه.
الان از اون موقع هاست که دلم می خواد واقعا یه کیسه سکه طلا از آسمون بیفته تو دامنم, مثل قصه ها. 
اولین کاری که هفته آینده می خوام انجام بدم, مراجعه به مرکز کمک های اجتمائی یه.

نظرات

پست‌های پرطرفدار