اینجا همه چیز درهمه
بالاخره توی خونه ام مسقر شدم. بیش از یک هفته است که خونه خودم می خوابم. شب اول خیلی بد خوابیدم اما از شب دوم خوب شد. هنوز وسایلی هستن که پیداشون نمی کنم و وسایلی هستن که به جاشون عادت نکردم. هنوز آشفتگی توی خونه هست. بارها غذا پختم. دفعه دوم مشغول کار شدم و اصلا یادم رفت که غذا سر گاز دارم و نصفش سوخت. سه دفعه قهوه درست کردم و بارها روی مبلم ولو شدم و نرمی و آرامشش رو نوازش کردم. سکوت و آرامش خونه رو تجربه کردم. حتی صدای ماشین لباس شویی و ظرف شویی رو که سکوت رو می شکستن. چند روزی یه که تونستم راه جلوی صندلی چرخون جدیدم رو خلوت کنم تا بتونم پشت میز دوست داشتنی ام بشینم و کار کنم. هنوز حس عجیبیه که خونه خودم رو دارم و می تونم بی دغدغه وسایلم رو هر جا که خواستم بذارم و در حالیکه به سهیل نفیسی گوش می دم، قهوه بنوشم و خونه ام رو مرتب کنم.
برای کار با چند جا صحبت کردم. با یکی از جاها در حال بستن قراردادم و یکی دو تا کار هم انجام دادم. اما هنوز پولی برای کارها نگرفتم. خسته ام و امیدوار به انجام کارهای خوب در آینده نزدیک.
توی تهران همه چیز درهمه. مردم پشت فرمون اتومبیل تلگرام و فیس بوک و اینستاگرام چک می کنن. راننده آژانس در حالی که گاز می ده و قیقاج می ره، به عکس های اینستاگرامش نگاه می ندازه.
وقتی توی بالکن تالار وحدت نشستم، وسط کنسرت، صفحه های مبایلی رو می بینم که روشنن و صاحباشون که با کله رفتن توش. حتی یه نفر داره با تبلتش بازی می کنه.
وقتی می خوام از روی خط عابر پیاده رد بشم، ماشین ها سرعتشون رو بیشتر می کنن و بهم راه نمی دن. سوار تاکسی ام که می بینم یه خانم می خواد از خیابون رد بشه. یه پراید گاز می ده و می ره روی پای خانومی که کفش لژدار پوشیده. خانم جیغ می کشه و چند بار روی کاپوت می کوبه تا بالاخره دوزاری راننده می افته و عقب می ره. تاکسی که سوارشم راه می افته و نمی فهمم بالاخره سر خانمه چی می یاد.
دوشنبه سوار تاکسی ای شدم. بعد از چند دقیقه متوجه شدم آینه عقب نداره! چشمام از تعجب گرد شده بود. پریروز صبح سوار تاکسی شدم که برم سر یه کاری. توی اتوبان، توی خط سرعت، ماشینی زد روی ترمز. ماشین جلویی کوبید بهش و ما هم با پرایدی که سوارش بودیم کوبیدیم به ماشین دوم. هر دو تا ماشین، فاصله ایمن رو رعایت نکرده بودن و کاپوتشون تا وسط جمع شد. ما هم که وسط اتوبان پیاده شدیم و به دنبال تاکسی جدید رفتیم.
برای کار با چند جا صحبت کردم. با یکی از جاها در حال بستن قراردادم و یکی دو تا کار هم انجام دادم. اما هنوز پولی برای کارها نگرفتم. خسته ام و امیدوار به انجام کارهای خوب در آینده نزدیک.
توی تهران همه چیز درهمه. مردم پشت فرمون اتومبیل تلگرام و فیس بوک و اینستاگرام چک می کنن. راننده آژانس در حالی که گاز می ده و قیقاج می ره، به عکس های اینستاگرامش نگاه می ندازه.
وقتی توی بالکن تالار وحدت نشستم، وسط کنسرت، صفحه های مبایلی رو می بینم که روشنن و صاحباشون که با کله رفتن توش. حتی یه نفر داره با تبلتش بازی می کنه.
وقتی می خوام از روی خط عابر پیاده رد بشم، ماشین ها سرعتشون رو بیشتر می کنن و بهم راه نمی دن. سوار تاکسی ام که می بینم یه خانم می خواد از خیابون رد بشه. یه پراید گاز می ده و می ره روی پای خانومی که کفش لژدار پوشیده. خانم جیغ می کشه و چند بار روی کاپوت می کوبه تا بالاخره دوزاری راننده می افته و عقب می ره. تاکسی که سوارشم راه می افته و نمی فهمم بالاخره سر خانمه چی می یاد.
دوشنبه سوار تاکسی ای شدم. بعد از چند دقیقه متوجه شدم آینه عقب نداره! چشمام از تعجب گرد شده بود. پریروز صبح سوار تاکسی شدم که برم سر یه کاری. توی اتوبان، توی خط سرعت، ماشینی زد روی ترمز. ماشین جلویی کوبید بهش و ما هم با پرایدی که سوارش بودیم کوبیدیم به ماشین دوم. هر دو تا ماشین، فاصله ایمن رو رعایت نکرده بودن و کاپوتشون تا وسط جمع شد. ما هم که وسط اتوبان پیاده شدیم و به دنبال تاکسی جدید رفتیم.
نظرات
ارسال یک نظر