بابا


دختر کوچولویی که روبروی من تو مترو نشسته بود، همچین عاشقانه دستهای پدرش رو توی تمام طول راه توی دست هاش گرفته بود که دلم واسهٔ بچگیم،  پدرم و همهٔ تئاتر‌های عروسکی‌ای که با هم دیدیم تنگ شد :(


نظرات

پست‌های پرطرفدار