آخ انقدر کیف می‌‌ده!

صبح پنجشنبه از خواب بیدار شدم دیدم اصلاً دلم نمی‌‌خواد برم سر کلاس، گفتم خوب ساعت اول رو می‌‌خوابم و نمی‌‌رم، بعد خوابیدم و دوباره بیدار شدم و دیدم یه روز خیلی‌ قشنگ آفتابییه. گفتم اصلاً نمی‌‌رم سر کلاس، حوصلهٔ استرس و اعصاب خورد کنی‌ رو ندارم.
رفتم جنگل اومدن بهار رو ببینم، خیلی‌ قشنگ بودن درختایی که برف‌هاشون آب می‌‌شد و از نوک شاخه‌هاشون روی سر و صورتم می‌‌ریخت. دلم نمی‌‌خواست که روز تموم بشه و من برگردم خونه.
با رضایت کامل از تصمیمی که گرفته بودم به خونه برگشتم، گاهی‌ آدم احتیاج داره از واقعیت جیم بزنه، بره توی رویا هاش.

نظرات

پست‌های پرطرفدار