تلفن...
دلم میخواد به یه دوست زنگ بزنم، نه به اونی که دو ماهه میشناسمش، به اونی که سال هاست منو میشناسه. یه کسی که بهم با تمام وجودش گوش بده. برای گوش کردنش، برای مهربون بودنش منّتی سرم نذاره، یه کسی که دعوام نکنه، تو ذوقم نزنه، وسط حرفم نپره، ناامیدم نکنه، قلبمو نشکنه...
دلم میخواد از روزمرگی هام بگم. بگم مدتی یه خیلی استرس دارم، شبا کابوس میبینم، صبحها تپش قالب دارم، خسته ام، سرگردونم، نمیدونم کارها قراره چطور پیش بره، خیلی چیزها هست که توی کنترل من نیست. دو روزه کلاسام تق و لق بود، منم سر کلاس نرفتم که کمی استراحت کنم و سر صبر به کارام برسم، اما نشد خیلی استراحت کنم. امروز کلی کار خونه کردم، عصری رفتم یه دانشگاه جدید رو دیدم، خیلی دلگیر بود. غصهام شد. دانشگاهه کلاساش عصره، که آدم بتونه روزها کار کنه. نمیدونم میتونم عصرها برم سر کلاس یا خوابم میگیره؟ به نظر اما درساشون خیلی سنگین اومد، اینجا چقدر درس خوندن سخته...
همش درس دارم، احتیاج به تعطیلات دارم، تعطیلاتی که توش به هیچ چیز فکر نکنم، یعنی میشه؟ دلم میخواد تلفن کنم، به یه دوست، به کسی که پذیرای شنیدن همه چیز باشه، به کسی که بشه از روزمره گیا باهاش حرف زد.
اما کسی اونور خط نیست...
دلم میخواد از روزمرگی هام بگم. بگم مدتی یه خیلی استرس دارم، شبا کابوس میبینم، صبحها تپش قالب دارم، خسته ام، سرگردونم، نمیدونم کارها قراره چطور پیش بره، خیلی چیزها هست که توی کنترل من نیست. دو روزه کلاسام تق و لق بود، منم سر کلاس نرفتم که کمی استراحت کنم و سر صبر به کارام برسم، اما نشد خیلی استراحت کنم. امروز کلی کار خونه کردم، عصری رفتم یه دانشگاه جدید رو دیدم، خیلی دلگیر بود. غصهام شد. دانشگاهه کلاساش عصره، که آدم بتونه روزها کار کنه. نمیدونم میتونم عصرها برم سر کلاس یا خوابم میگیره؟ به نظر اما درساشون خیلی سنگین اومد، اینجا چقدر درس خوندن سخته...
همش درس دارم، احتیاج به تعطیلات دارم، تعطیلاتی که توش به هیچ چیز فکر نکنم، یعنی میشه؟ دلم میخواد تلفن کنم، به یه دوست، به کسی که پذیرای شنیدن همه چیز باشه، به کسی که بشه از روزمره گیا باهاش حرف زد.
اما کسی اونور خط نیست...
نظرات
ارسال یک نظر