بیا که دلتنگتم...

امروز از صبح داشتم کلی‌ درز و دورز می‌‌دوختم، کلی‌ دکمه‌ دوختم. دکمه‌های پالتو رو همون طوری که گفت بودی، پایه در دوختم، نخ‌ها رو با دندونام پاره می‌‌کردم. دکمه‌های پیراهن رو می‌‌بندم، پیراهن رو می‌‌زنم به چوب لباسی، پالتو رو روش. عین خودت سرشونه هاشو صاف می‌‌کنم و روش دست می‌‌کشم. اما هنوزم نمی‌‌تونم مثل تو اتو کنم. هی‌ قیافهٔ تو می‌‌اومد جلوی چشمم که با چه دقتی‌ الگو در می‌‌آوردی، با چه دقتی‌ می‌‌دوختی، با چه عشقی‌، لباسی که زیبایی‌ پشت و رو و داخلش یکی‌ بود. درز‌هایی‌ که به هم می‌‌نداختی، که گلش یه جور باشه. آخر یادم ندادی زیپ بدوزما.

پریروز که قورمه سبزی درست می‌‌کردم، در جعبهٔ سبزیجات رو باز کردم، قیافت اومد جلوی چشمم که با دستای مهربون خسته و پیرت، همهٔ این سبزی هارو خشک کردی و روش نوشتی‌ سبزی آش، قورمه سبزی، شبت،... ادویه هارو که توی شیشه می‌‌ریزم، تو جلوی چشممی. همونطوری که ته شیشهٔ ادویه رو می‌‌زنی‌ زمین که بیشتر توش جا بشه.
نمی‌ دونم چند سال دیگه با همیم. دلم نمی‌‌خواد اون روزی بیاد که تو نباشی‌، دلم نمی‌‌خواد اون روزی بیاد که تلفن بزنم و تو نباشی‌ که گوشی رو برداری. اما ما چه بخوایم و نخوایم این فرصت یه روزی تموم می‌‌شه. بیا و مثل بچه گیام شو، مثل اون روزا که توی چمنا دنبالم می‌‌دویدی، مثل اون روزا که باهم آدم برفی درست می‌‌کردی. بیا و ساده شو. بیا و بگو که منو دوست داری همین طور که هستم. بیا و انتظار هارو بذاریم کنار و دوست داشتن رو از اول شروع کنیم. بیا همدیگرو از اول بشناسیم. دلم برات تنگه. برای تو اون موقع‌ای که بغلم می‌‌کنی‌، اون موقع‌ای که عاشقمی، موقع‌ای که می‌‌خندی، بیا و ساده بخند، بی‌ قل و غش، بی‌ فکر، بی‌ پیش داوری. بیا که دلم برات تنگه...

نظرات

پست‌های پرطرفدار