هپروتی

دوروزه دل و روده ام توی حلقمه. توی عالم هپروتم. کمی گیج و خسته. یواش و دلگیر. زندگی و شرایط از من یه چیز می خواد, خودم یه چیز دیگه می خوام. تصمیم گیری کمی سخته. دو دلم. دوستی قدیمی می خوام. کسی که همراهیم کنه. کنارم باشه. بعضی روزها شونه به شونه ام راه بره. باشه. بدونم که هست. نزدیک باشه. بشه تو چشماش نگاه کرد.
آدم ها دارن بهم ضربه می زنن. بیشترشون به جای این که از کنارم رد شن, از روبه رو می یان. ضربه می زنن, زخمی می کنن و رد می شن. گاهی دنبال راه حلی بی خطر و بی خوشونتم. گاهی جواب می دم و سر و صدا می کنم. گاهی خسته ام و حال ندارم چیزی بگم. دنبال صلحم.  
یک سال و نیم پیش برای کاری تقاضا داده بودم که مرحله دوم مصاحبه اش رو رد شد. بعد از مدتی خودشون زنگ زدن و یه کار دیگه پیشنهاد دادن, اون رو هم قبول نشدم. الان بعد از یک سال و نیم زنگ زدن و یه پست دیگه رو پیشنهاد کردن. نخواستم نه بگم. نمی تونستم نه بگم. استرس گرفتم. صبح مصاحبه داشتم. هفته دیگه جوابش می یاد.   
هوا خنک شده. حدود ۲۰ درجه و باد می یاد. چند روز گرمای خیلی شدید بود. نه کولری, نه پنکه ای, نه خنک کننده ای. ۳۰ درجه شرجی. 

نظرات

پست‌های پرطرفدار