حال و هوای کریسمس
یک دفعه هوا خیلی سرد شد. هنوز به وسط سپتامبر نرسیده، رسید به صفر.
وقتی که هوا سرد می شه، وقتی که درجه هوا به صفر نزدیک می شه و از روی صفر سُر می خوره و پایین می ره و وقتی که دماغم به شدت یخ می زنه، دلم غنج می زنه برای حال و هوای کریسمس. برای چراغونی های مجلل. برای بوی کیک های دارچین و میخک دار، شیرینی های زنجبیلی با شکل های مختلف، بوی سیبزمینی داغ با پوست. بازارهای کریسمسی کوچولو و نُقلی. برای صدای جعبه موسیقی که توی کوچه ها می پیچه و برای سرزندگی آدم ها تو اوج سرما و یخبندون و برای عوض شدن ویترین مغازه ها. کریسمس که می یاد، انگار یه صفحه از یه کتاب جادویی باز می شه، صفحه ای که جدیده و پر از اتفاقاتِ خوبِ خوشرنگه.
وقتی که هوا سرد می شه، وقتی که درجه هوا به صفر نزدیک می شه و از روی صفر سُر می خوره و پایین می ره و وقتی که دماغم به شدت یخ می زنه، دلم غنج می زنه برای حال و هوای کریسمس. برای چراغونی های مجلل. برای بوی کیک های دارچین و میخک دار، شیرینی های زنجبیلی با شکل های مختلف، بوی سیبزمینی داغ با پوست. بازارهای کریسمسی کوچولو و نُقلی. برای صدای جعبه موسیقی که توی کوچه ها می پیچه و برای سرزندگی آدم ها تو اوج سرما و یخبندون و برای عوض شدن ویترین مغازه ها. کریسمس که می یاد، انگار یه صفحه از یه کتاب جادویی باز می شه، صفحه ای که جدیده و پر از اتفاقاتِ خوبِ خوشرنگه.
نظرات
ارسال یک نظر