شلپ شولوپ

جمعه, آخرین روز ماه جولای, حدود ساعت ۴ بعدازظهر, خودم رو برداشتم و بردم استخر. یه دلم می گفت بمونم خونه و بی کار و بی عار یه گوشه بیفتم. اما اون یکی دلم به شدت می خواست بره استخر. به خصوص که گرفتگی شدید عضلات گردن و شونه هم داشتم. 
هوا حدود ۲۵ درجه بود و کمی تا قسمتی ابری. این ابری بودن و بادی که می وزید باعث می شد هوا خنک باشه.
استخر خیلی خلوت بود. حتا هیچ جیغ بنفشی از استخر بچه ها به گوش نمی رسید. یه آرامش عجیبی حکمفرما بود که من رو به شدت یاد روزهای آخر شهریور می نداخت. روزهایی که می دونستم استخر به زودی تعطیل می شه و مدرسه ها به زودی باز می شن. اون روزها همینطور خلوت و خنک بود. آب سرد بود و توی سایه نمی شد با موهای خیس طولانی مدت نشست. 
پنجشنبه روز فشرده ای بود. صبح اول وقت رفتم دکتر. بعدش با یه همکار مهربون قرار داشتم. سه ساعت نشستیم تو محوطه باز یه کافه راجع به یه سری مسائل پیچیده گپ زدیم. نهار رو همونجا تنها خوردم.
سه ساعت بعدی رو تو دفتر مشاور خانواده گذروندم. بعد از اون هم بعد از مدت ها رفتم سینما. وقتی رسیدم خونه با دیدن دو قسمت از خندوانه شبم رو به انتها رسوندم. 
امروز با اینکه خیلی حس تنهایی می کردم و دلم نمی خواست تنهایی برم جایی، باز خودم رو برداشتم بردم لب رودخونه. باد شدیدتر از دیروز بود. رودخونه موج زیادی داشت و آب پر از خزه های بلند بود. بیست دقیقه شنا کردم. توی موج ها دست و پا زدم و دو قلپ آب خوردم. خزه ها هی می پیچید تو دست و پام و نگرانم می کرد که اون وسط گیر کنم.
جمع و جورهای اتاق کارم دیگه داره تموم می شه. کلی کاغذهای ویلون داشتم که یک سالی توی جعبه منتظر سر و سامون گرفتن و مرتب شدن بودن. یه سطل پر کاغذ و مجله ریختم دور و یه کیسه کوچیک لباس و وسیله دادم به خیریه.
دیگه آتلیه نرفتم و نقاشیم فعلا ناتمام مونده. شاید فردا برم و تمومش کنم.
فکر می کنم کار ثابتم که شروع بشه، یه نظم جدیدی می یاد تو زندگیم.
امروز صبح کمی تو اینترنت دنبال کلاس باله گشتم چون می خواستم از اولین هفته کاریم، هفته ای یک روز برم ورزش اما دیدم تا اول سپتامبر همه کلاس های رقص تعطیله و فقط تک و توک کارگاه هست.  
الان ساعت حدود ۱۰ شبه، لباس هام رو از تو ماشین در آوردم، ماشین ظرف شویی هم انگار تموم شده. دارم می رم تو رختخواب دو تا خندوانه ببینم... 

نظرات

پست‌های پرطرفدار