اداره بازی
بچه که بودم, گاهی عصرها چند دقیقه ای می رفتم اداره بابام. بابام حسابدار بود. خیلی دوست داشتم که دفتر کارش پر از لوازم تحریر و ماشین حساب بود. یه ماشین حساب داشت که توش کاغذ لوله شده (فیش) می رفت و هرچی رو باهاش حساب می کردی، روی کاغذ ثبت می شد. من خیلی اون ماشین حساب رو دوست داشتم. می رفتم کلی عدد و رقم روی ماشین حساب می زدم که با جوهر آبی روی کاغذ لوله ای سفید و کوچک ثبت بشه. گاهی چند تایی کپی می گرفتم، چند تایی کاغذ منگنه می کردم یا تلفن های داخلی رو وصل می کردم.
گاهی هم با دوستام اداره بازی می کردم. مهر زدن کاغذا، دسته کردن مدارک، منگنه و سوراخ کردن. فرستادن مشتری ها به بخش بعدی.
گاهی هم با دوستام اداره بازی می کردم. مهر زدن کاغذا، دسته کردن مدارک، منگنه و سوراخ کردن. فرستادن مشتری ها به بخش بعدی.
امروز، روز اول کاریم، عجیب من رو به یاد اون دوران انداخت. انگار تازه بزرگ شده بودم. برای اولین بار. انگار رفته بودم تو جلد بابام. هیچ وقت کاری به این شدت اداری و جدی نداشتم. میز سرد و بی روح و تقریبا خالی با یه کامپیوتر. کشوهای قفل دار. کلی کلید و رمز و قفل. کار کردن با همکارهای آمریکایی و ایرانی. مصاحبه با پناهنده ها. این همه ارباب رجوی جدی تو طول هر هفته. وارد کردن اطلاعات توی دیتابیس. سر و کله زدن با آدم ها. گشتن بین پرونده ها و شماره ها. انجام همه کارها از روی برنامه از پیش تعیین شده. ساعت ورود و خروج ...
همون کارهایی که تو دنیای ما بچه ها فقط به دنیای سرد و دست نیافتنی بزرگ ترها تعلق داشت.
همون کارهایی که تو دنیای ما بچه ها فقط به دنیای سرد و دست نیافتنی بزرگ ترها تعلق داشت.
نظرات
ارسال یک نظر