و من همه این شکستن ها را پشت سر گذاشتم...

گاهی اوج درد، لحظه اتفاق نیست. بلکه بعد از آن است. اوج درد لحظه ای نبود که دندان توی دهانم خورد شد، بلکه لحظه ای بود که دندانپزشک دندان را کشیده بود و حس جای خالی دندان بود که درد می کرد، حس نبودنش بود که درد می کرد. جای خالی اش بود که قطره های اشک را توی چشمانم فشار می داد.
گاهی دست تنها بودن در شرایط سخت نیست که خیلی درد دارد، بلکه اوج درد لحظه ای است که دوستانم از دست تنهایی ام آگاهند، به آن گوش می دهند، سر تکان می دهند و از کنارم رد می شوند.
اوج درد زمانی نبود که قلبم شکست از اینکه خواهرم نمی خواست لباس هایم را در ماشین لباسشویی اش بشورم. بلکه زمانی بود که لباس های شسته شده را که از رخشورخانه عمومی آورده بودم، بوی شسته و تازه نمی دادند. آن لحظه بود که شکستم و زارزار گریه کردم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار