خوشبختی ساده
اصولا من خیلی راحت خوشبخت می شم. وقتی لاک مورد علاقه ام رو می زنم. یکی در میون. دو رنگی که بی نهایت حس خوبی بهم می دن. انگار خوشبختی خالثن که روی ناخن هام نشستن. انگار خود پرنده خوشبختی اومده و روی تک تک ناخن هام نشسته. و درست وسط قلبم.
پارچه ها و رنگ هاشون هم منو خیلی خوشبخت می کنن. وقتی پیرهنی از پارچه نرم و لطیف می پوشم. یا وقتی که پارچه لباسم طرح مورد علاقه ام رو داره. هر بار که بهش دست می کشم، هر بار که می پوشمش خوشبخت می شم. لباس های تک رنگی که رنگ های مورد علاقه ام رو دارن هم همین حس رو بهم می دن. هر بار که یه لباس فیروزه ای رنگ می پوشم، تنم خوشبختِ خوشبخت می شه.
وقتی با رنگ روغن نقاشی می کردم، دلم می خواست رنگ های مورد علاقه ام رو بردارم و به بدنم و لباسام و سر و کله ام بمالم. چون رنگ ها به شدت بهم حس خوشبختی می دادن. تا الان به خوشبخت شدن با دیدن رنگ ها بسنده کردم و هیچ وقت رنگ هارو به خودم نمالیدم. شاید یه روز این کارو بکنم و به عنوان یه اثر هنری ثبتش کنم.
هر بار که کفش بله می پوشم. هر بار که جوراب نو می پوشم.
هر بار که توی آب شنا می کنم، توی آب خوشبخت می شم، فلسفه بافی می کنم، فیلم مستند می سازم، خاطره مرور می کنم و خیلی کارهای دیگه.
هر بار که توی هواپیما می شینم، با تک تک ابرهای پنبه خوشبخت می شام و دلم می خواد یه بار از بینشون عبور کنم و بهشون دست بزنم. یا دستم رو مثل روحی از بینشون عبور بدم.
پارچه ها و رنگ هاشون هم منو خیلی خوشبخت می کنن. وقتی پیرهنی از پارچه نرم و لطیف می پوشم. یا وقتی که پارچه لباسم طرح مورد علاقه ام رو داره. هر بار که بهش دست می کشم، هر بار که می پوشمش خوشبخت می شم. لباس های تک رنگی که رنگ های مورد علاقه ام رو دارن هم همین حس رو بهم می دن. هر بار که یه لباس فیروزه ای رنگ می پوشم، تنم خوشبختِ خوشبخت می شه.
وقتی با رنگ روغن نقاشی می کردم، دلم می خواست رنگ های مورد علاقه ام رو بردارم و به بدنم و لباسام و سر و کله ام بمالم. چون رنگ ها به شدت بهم حس خوشبختی می دادن. تا الان به خوشبخت شدن با دیدن رنگ ها بسنده کردم و هیچ وقت رنگ هارو به خودم نمالیدم. شاید یه روز این کارو بکنم و به عنوان یه اثر هنری ثبتش کنم.
هر بار که کفش بله می پوشم. هر بار که جوراب نو می پوشم.
هر بار که توی آب شنا می کنم، توی آب خوشبخت می شم، فلسفه بافی می کنم، فیلم مستند می سازم، خاطره مرور می کنم و خیلی کارهای دیگه.
هر بار که توی هواپیما می شینم، با تک تک ابرهای پنبه خوشبخت می شام و دلم می خواد یه بار از بینشون عبور کنم و بهشون دست بزنم. یا دستم رو مثل روحی از بینشون عبور بدم.
نظرات
ارسال یک نظر