کار بی کار
دو ماه پدرم دراومد. کار فشرده و طاقت فرسا، فشار و استرس زیاد روزانه، محیط کاری خیلی بد، همکارهای پست فطرت و عوضی.
امروز همه چیز تموم شد. به تنها چیزی که دلم خوش بود دو تا همکار خوب و مهربون بودن تو بخش خودم و یه همکار تو بخش روبرویی که گاه گاهی ساعت ناهار می دیدمش و یه بگو بخند چند دقیقه ای و کوتاه با هم داشتیم. دنیای من توی اون شرکت تقریبا بزرگ، به همین کوچکی بود. همین دو سه تا آدم باعث می شدن که دلم رو خوش کنم به کار و شرایط بد رو تحمل کنم. به خودم دلخوشی می دادم که برای تعویز نوع ویزام نگه داشتن این کار خیلی مهمه و فقط باید تا آخر سال میلادی تحمل کنم. اما امروز همه چیز تموم شد و خلاص. یه دوست خوب و مهربون پیدا کردم که نگهش می دارم. اما از زیر فشار یه محیط بد، پر از جاسوسی و بدگویی و زیراب زنی و غیبت و استرس بی رویه بیرون اومدم.
نظرات
ارسال یک نظر