دارم می رم سر کار
ساعت ۸ صبحه. دارم می رم سر کار. ۵-۶ دقیقه ای تا ایستگاه قطار شهری پیاده راهه. تند تند قدم برمی دارم. به شدت شونه هام درد می کنه. آدم های زیادی با بوی سیگار از کنارم رد می شن. به ایستگاه که می رسم، پله های برقی رو می رم پایین، یادم می افته که قرص های میگرنم رو جا گذاشتم. پله برقی رو می رم بالا. فکر می کنم برم دکتر بدم بنویسه. جهت مطب دکتر خلاف جهت کارمه. با پله برقی سکوی روبرو می رم پایین. به ساعت نگاه می کنم. دکتر هنوز نیومده. اگر واستم تا بیاد و نسخه رو بنویسه، برم داروخانه بگیرم، بعد برم سر کار دیر می شه. دوباره پله ها رو می رم بالا و می رم سمت خونه. قرص هام رو برمی دارم و به سردرد لعنت می فرستم. به سردردی که تمومی نداره و همه جا دنبالم می یاد.
مغزم خسته است. پره از اطلاعات آدم ها، پر از عدد و رقم، شماره شناسنامه، کارت ملی، پاسپورت و ویزا.
مغزم خسته است. پره از اطلاعات آدم ها، پر از عدد و رقم، شماره شناسنامه، کارت ملی، پاسپورت و ویزا.
نظرات
ارسال یک نظر