امروز بیشتر از ۲۴ ساعت بود!

امروز صبح که بیدار شدم له بودم. صبح ها نمی تونم خیلی طولانی بخوابم چون بچه ها زود بیدار می شن و من هم با سر و صداشون بیدار می شم. اگر ظهر خونه باشم, می تونم یک ساعت بخوابم. به زور دگنک خودم رو مجبور کردم که جمع و جور کنم. اصلا توان نداشتم ولی بیشتر از این نمی تونم ماجرا رو کش بدم. باید قبل از راه افتادن آموزشگاهم به اوضاع سروسامون بدم.
این روز خیلی حال غذا درست کردن ندارم. امروز سالاد ماکارونی درست کردم چون دلم می خواست یه چیز سرد بخورم. ساعت ۳ بود که دوستم اومد. می خواستم برای آخرین بار بریم انبار و وسایل باقی مونده رو بیاریم. اگر به هوای اون نبود, امروز اصلا جون این کار رو نداشتم. هوا ابری و به شدت شرجی و ایستا بود. رفتیم کارتون ها رو آوردیم پایین. زنگ زدم یه تاکسی ون سفارش دادم. از اونجا رفتیم دنبال یه کمد و بعد من با تاکسی پر از وسیله اومدم و دوستم با مترو. من که با تاکسی رسیدم رگبار حسابی گرفت. تند تند همه جعبه ها رو از ماشین خالی کردم, راننده هم عجله داشت. سریع گازشو گرفت رفت. دوستم هم چند دقیقه بعد رسید و دوتایی کشون کشون همه چیز رو آوردیم تو خونه. داشتیم از گرما هلاک می شدیم. بعد از چند دقیقه مشغول پایان نامه من شدیم که دوستم قرار بود بخونه و غلط گیری کنه. بعد از رفتن اون پایان نامه رو آن لاین به صورت کتاب عکس سفارش دادم. تقویمم رو باز کردم و فهمیدم که یه ایمیل می خواستم بزنم که برای نوشتنش به کمک احتیاج داشتم. به هر صورت دیگه دیر شده بود. خودم فردا از پسش یه جوری برمی یام. 
نشستم کارت ویزیتم و کارت های ثبت نام بچه هارو آن لاین سفارش دادم. تراکت ها هم چند روزیه رسیده و چند تاییش رو پخش کردم.
الان نصفه شبه و من منتظرم زودتر صبح بشه تا بعد از دندونپزشکی رفتن, بیام و جعبه ها رو خالی کنم.   
هنوز به شدت عطش کتاب خوندن دارم. چند تا کتاب رو همزمان می خونم و از هیچ کدوم نمی تونم بگذارم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار