از چه عبور می کنم؟

این دو هفته چه زود گذشت. هنوز سرگردانم کمی. بالا و پایین می روم، بدو بدو می کنم. به کارهای ایران از راه دور سامان می دهم و کارهای اینجا را جمع و جور می کنم و گه گاه دنبال کار می کردم. بنای اصلی ام بر ماندن است. اما گاه گاهی رگه هایی از من عبور می کند از رفتن. نمی دانم دنبال چه هستم، اما دارم از چیزی عبور می کنم، از بخشی از زندگی، خیلی کند و آهسته و سرصبر. شاید چون از چیزهایی خسته ام. در کنار آرامش آمیخته با بدوبدو، بعضی رویاهایم دارند در دوردست به حقیقت می پیوندند. اما هنوز برای پذیرش خودم نیاز به موقعیتی دارم که به من ثابت کند، به اندازه کافی بزرگ شده ام، انگار تا نداشته باشمش، خودم را به عنوان آدمی در آستانه نیمه دوم عمر نمی بینم.
دوست داشتنم را لقمه کرده ام، کوچک کوچک کرده ام، گذاشته ام لای پیغام ها، طرح ها، قطعات موسیقی و کتاب ها و ذره ذره می فرستم. امروز گریه کردم که چرا غم و نگرانی، دوست داشتن و دلتنگی، دکمه ندارد، دکمه را بزنی، خاموش شود برود پی کارش. تکه قلبم هنوز جا مانده. هنوز زمان می خواهد انگار. 
دو سه شب است که کم می خوابم. هوا دوباره با سرم بازی می کند. باز تغییر هوا و میگرن های شدید آمده سراغم. جمعه به حال مرگ بودم. شنبه صبح تمام اجزای صورتم درد می کرد، از درد گریه کردم، هر چند که انگار درد صورت، ته مانده درد بود و این اولین بار بود که اینطور می شدم. هوا دو روز است که ملایم است. دیروز کارم در ده بود. آنجا هوا حتی لطیف تر هم بود. توی یکساعت راه کلی سرسبزی دیدم، جاده و زمین گلف و آدم های خوشحال و صدای تلق تلقق قطار.

نظرات

پست‌های پرطرفدار