هنوز دوستت دارم

دلتنگم. هوا سرد است. یک پتو سرمه‌ای از توی کمد پیدا کردم و پیچیدم دور خودم. کاسه سوپ رو گرفته‌ام دستم و یواش‌یواش با غصه می‌خورم. دلم انقدر برایت تنگ شده که اشک هایم قلپ قلپ از توی چشمانم می‌زند بیرون و دانه‌دانه می‌ریزد توی کاسه سوپ. صبح اول وقت منفی یک درجه بود. برای اولین روزهای پاییز، هوا خیلی سرد است، بدنم هنوز به این تغییر دما عادت نکرده. زیر دلم درد می کند، این دفعه پی‌ام‌اس خیلی اذیتم کرد. به همه هورمون‌ها لعنت فرستادم، در کنار تُف هایی که به آلپ می‌فرستادم.
نمی‌خواهم وسط همه کارها و مشکلاتی که روی سرت ریخته، فرت و فرت پیغام بدهم و بگویم دلم تنگ شده. اما بعضی روزها دلتنگی یقه‌ام را حسابی محکم می‌گیرد و اشک ها خودشان می‌چکند بیرون. 
چقدر توی این دو ماه اخیر احساسات مختلف و درهم را تجربه کردم. تندتند پشت هم و مثل کوکتل مخلوط. تعجب، ترس، نگرانی، غم، شادی، عشق، دلتنگی، کلافگی، عصبانیت. خوشحالم که می‌توانم دوست داشته باشم و از انواع دوست داشتن می‌توانم لذت ببرم. انگار هر سالی که می گذرد، نوع جدیدی از دوست داشتن را تجربه می‌کنم و یاد می‌گیرم. 
پتو را محکم‌تر دورم می پیچم. به درختان پشت پنجره نگاه می‌کنم که از سرما می‌لرزند. لب ور می‌چینم. بعد از حرف‌های دیروز دارم تمرین می‌کنم که این نوع جدید از دوست داشتن را یاد بگیرم، تنظیمش کنم و خوب شکلش بدم و داشتنش لذت ببرم.
تو بهترین همراهی برای پروژه‌های مشترک که شروع کرده‌ایم و این بهترین خبر امسال است.

نظرات

پست‌های پرطرفدار